روز قیامت

نمیدونم بنویسم اینو یا نه ولی به هر حال خالی از لطف نیست خنده داره !

دیشب خوابه خیلی چرتو مسخره ای دیدم که به خاطر مسخره بودنش خالی از لطف نیست !خواب دیدم استغفرالله خدا با حضرته حوا رویه صندلی نشسته بودن و حوا موهاشو مرتب و به عبارتی چند طبقه درست کرده بود و داشت با خدا خوش وبش میکردن یا به عبارت بهتر میلاسیدن! که حضرته حوا برگشت با ناز به خدا گفت چرا روز قیامت رو زودتر نمیکنی خسته شدیم از بس طولش دادی: خدا هم واسه این که رویه حضرته حوا رو زمین نزنه گفت عیب نداره اینم به خاطر تو و به اذنه خدا قیامت شد و حوا خوشحال بود که دیگه کسی مزاحمه اون با خدا نبود شروع کرد با نازه بیشتر با خدا حرف زدن: من هم که یدفعه به خودم اومدم دیدم ای بابا قیامت شده و همه مردن اومدم از حضرته حوا انتقام بگیرم گفتم بهتره یه کم سربه سرش بذارم :تو بین جمعیتی که مرده بودن فقط من یکی زنده بودم و تقریبآ روبه روی حوا به دراز افتاده بودم که یه دفعه سرم را آوردم بالا و با حالت مسخره بهش نگاه کردمو یه لبخنده به حالت مسخره بهش کردم و اونم از حرکته من شاکی شد و به خدا گفت ای بابا پس چرا این یارو (منظورش من بودم)هنوز زنده اس : خدا هم گفت این که ناراحتی نداره یه دفعه به خواسته خدا همه جا آتیش گرفت و به قوله معروف دوباره قیامت شد این دفعه شدیدتر : حضرته حوا هم یه لبخند از روی رضایت زد و به ادامه حرف زدنش مشغول شد که من دوباره به هوش اومدم و به خودم گفتم این دفعه دیگه باید بدجوری حالشو بگیرم : بعد بلند شدم دستهامو بردم بالا یه دفعه از پشته سرش با صدایه زوزه خاصی به منظوره ترسوندنه حوا پزیدم جلوش که حضرته حوا دیگه قاطی کرد و گفت این دیگه کیه پس چرا این قدر سگ جونه!اعصابش بد جوری خورد شده بود و داشت مرتب به خدا غر میزد که متآسفانه یا خوشبختانه تو همین قسمته داستان بودم که دیدم خانومم صدام میکنه بهزاد پاشو داری خوابه چی میبینی تو خواب زوزه میکشی!  

خدایا مارو ببخش بی منظور بود : خواب بود دیگه دسته خودم نبود که بخوام کنترل کنم خودمو که آدم خوبه باشم!